ستاره مارسی
دلنوشته های از یاد رفته ...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


***********************

می نویسم خاطرات با اشک و آه ...

در شبی غمگین و تاریک و سیاه ....

می نویسم خاطرات از روی درد ......

تا بدانی دوریت با من چه کرد .........

                                                           (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


****************************

صخره در شعری زیبا برایم نوشته بود ....

وقتی میای که من دیگه نباشم 

                   در زیر خاک سردی سالها خفته باشم ..

************************

دیوانه شدم .......تا صبح گریه کردم ........... بیتابی کردم .....

چه شب درازی ...... چه شب دردناکی ..... صبح کی خواهد آمد ..

نفهمیدم .... چگونه و بطور ناگهانی ... تصمیمم را گرفتم کــــه ...

بــــــــــــــــــــــــــروم .......

به خود که آمدم ... خوشحال شدم .. در راه بودم ...

هزاران کیلومتر راه را بدون درنگ و تفکر آمدم ...

نمیدانم چطور شد آمدنم ... وقتی بخود آمدم و دیدم آمدم ..

اگر نمی آمدم از دلتنگی دلم می ترکید .... می مردم .....

امروز عید غـــــــــدیر است ....

روز خوب و قشنگی داشتم ...

خوشحال ،، سبکبال ،، احساس خستگی نمیـــکردم ،،، شاداب ،،

سر حال ،، تـــــــــــــــا

 شب رسید ..............................

تنها بودم ..... تنهای تنها ........

دلم گرفت به اندازه ی تمام دلتنگ شده های دنیا..............

سحت بغض گلویم را فشرد ..... گریه کردم ... آرام نشدم ....

با صدای بلند خندیدم ... آرام نشدم ......

بهانه گرفتم ..... آرام نشدم ......

دیوانه شدم .......آرام نشدم .....

فریاد کردم .. داد کشیدم .. درد کشیدم ... باز آرام نشدم .. نشدم که نشدم ...

خدایا با مرگ  آرام خواهم شد ؟؟ ؟؟؟

اگر چنین است بمیرانم .. سخت محتاج آرام شدنم ... کـــــــــه ..

نوای دلنشین صدایش را شنیدم ......  آرام شدم .... آرام ..آرام ..

خـــــــــــــــــدایا ممنونم که فرمانش دادی .. 

صـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایم کند ....

                                                     (( غــــروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


*************************

وقتی که بی خبرم  از تو ...

                           که دنیای منی ....

        بی اختیار داد می زنم ...

تو کجائی همدم تنهائیم ..

در حصار زندگی زندانیم ....

وقتی که خسته شدم از انتظار ....

                   در سکوتی مرگبار ........ 

       با خودم می گویم ......

تو کجائی مرز رویاهای دور

قصه ی رنگین کمان بی عبور ...

وقتی که شد ناامید ،چشمم از انتظار

  در سکوت سینه فریاد میزنم ...

تو کجائی آخرین فریاد من ....

خاطرات تا ابد در یاد من .....

کی می آیی ....... کی می آیی ؟؟؟؟؟

                                      (( غروب ))        

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

*******************

نیاز من به عشق تو ..

مثل نفس کشـــــیدنه .....

ترکـــــــم نکن ای مه رخم ....

بی تو کــــــــــــــلامم مردنه ...........

                                                  (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


*********************

خوندن دلنوشته هات آرومم میکنه ....

************************

تکرار همه چیز تو زندگی خسته کننده است ...

اما تو مثل نفسی ......

تکرارت تضمین زندگی من است ....

                                                 (( آ ر ا م ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


***************

تقدیم به تو که وبلاگت بهم آرامش میده ....

******************************

اگه شدم عاشق تو  ، نزار که بی تاب بمونم

لالائی شبام توئی ، نزار که بی خواب بمونم.....

                                                                    (( آرام ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 
گویند که خدا همیشه با ماست

ای غم نکـند خدا تو باشــــــی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


****************************

گاهی وقتا آسمان رنگی دگر میگیره ...

نمیدانم که دلش تنگ شده یا شاد است ......

گاهی وقتا که شبم روز شده

                                    روزگارم تیره ....

نمیدانم که دلم دلتنگ کیست ..

یا به کی این چنین شد خیره......

گاهی وقتا حس شادی دارم ...

که دلم میخواد با تو تقسیم کنم ......

وقتی که با شور و عشق بهت میگم ...

                           با اشک تو ، شادیام

                                    از وجودم میره .....

گاهی وقتا سنگ دل ...

گاهی وقت سخت بیرحم ......

که حرفات از یادم نمیره .....

گاهی وقتا مهربان ....

گاهی وقتا عاشق ....

ولی وقتی دل شکست .....

بخدا دیره ..خیلی دیره ...

وقتی که غمگینی . دلتنگی .....

با تمام هستی ام می گریم ،می گویم ...

دل من از زندگی دلگیره .......

تو بمان با خاطرات ......

که دل غمگین و تنهام  .......

هرچه زودتر بمیره .. بمیره ..

                                                                 (( غـــــروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


*************************

تو یک ساحــل و من موجی اسیرم ..

که میخواهم در آغوشت بمــــــیرم ......

بیا ســــــــــاحل من آغوش باز کن .....

نمیخـــــــواهم جـــــــدا از تو بمیرم .....

                                                           (( غـــــروب ))

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

********************

به تو فکر نکردن ، یعنی مردن ...

با تو نبودن ، یعنی وجود نداشتن ...

صدایت را نشنیدن ، یعنی کر بودن ...

نگاهت را ندیدن ، یعنی کور شدن ...

و چه سخت است ، بی تو زندگی کردن

                               (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


 

***************


چه سخت است هم پیاله شدن با جوانان و در راستای اهداف آنان پیش رفتن .

 

چه سخت است نگاشتن در دفتری که تمامیت آن بوی گل و بوی عشق می دهد

 

و چه سخت است به جوانی رفتن و از عشق گفتن و دوست داشتن را تفسیر

کردن

 

ولی باید رفت تا عشق ، باید نوشت از دوستی ، از مهر ، از دوست داشتن و

از عاشق شدن

 

باید رفت تا صداقت ، باید رفت تا رفاقت ، باید رفت دست در دست ،

 

چشم در چشم ، گام به گام تا مرز رسیدن .

 

عشق را باید شناخت ، راه را باید طی نمود ، از کویر گذشتن ، از تاریکی

رستن ،

 

به دریا رسیدن ، دل به امواج دادن ، تن به هم سائیدن ، لذت گرمی شن را

 

حس کردن با تمامی وجود ....

 

رسم قلب با شن ها ، عاشقانه نگاه کردن و گفتن دوستت دارم با وحشت ...

 

عشق یعنی گرمی دست در دست ...

 

عشق یعنی برخورد دو نگاه و رسیدن به آن چه که در آن می بینی و آن چه

از آن می خواهی ........

 

و آخــــــــــــــــــــر ...  بوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ،،،،،،،،،

 

لذت گناهی بر عشق ، و عشقی پر گناه و آنــــــگاه فرار .......

 

فرار از شرم دو بوسه ، فرار از شرم دو نگاه .......

 

عشق یعنی خواستن ، عشق یعنی تلاش ..

 

عشق یعنی قسمت  در دستهای ما .....

 

عشق یعنی همت خواستن و یافتن و رسیدن ........

 

پس عاشق باش که تا عشق هست ، زندگی هست ....

 

و تا شقایق هست ، دوست داشتن هم هست ....

 

عاشق باش که هیچ دنیائی زیباتر از عشق و هیچ کلامی دل نشین تر از

دوستت دارم وجـــــــــــــــــود ندارد ..........

                                     (( دوستت دارم ..... غروب ))

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


&&&&&&&&&&&&&&&&


28 مهر ماه سال 72 بود که عزیزترین عزیزم ، رفیق همراهم ،

شریک دردهایم و امید آینده ام را از دست دادم و

تنهای ، تنهای ، تنها شدم .

مادرم ، یعنی تمام وجودم ، مادرم ، یعنی هست و نیستم را .

ای کاش باورم میشد او رفته ، اما باور کردنی نیست .

او همیشه هست و همه جا در کنار منه .

51 ساله شده بود ، با هزاران امید برای آینده .

نمیدانم چرا و با کدامین عدالت دست سرنوشت او را برد

و مرا با تمام دردهایم تنها گذاشت ...

در اسفند ماه سال 84 به مزارش رفتم و با تمام وجودم گریه کردم

و درد دلها نمودم و این دلنوشته را یادداشت کردم

که تقدیمش می کنم به کسانی که عزیزی را از دست داده اند ....

**************************************

 

(( کنار گور مادر ))            از : غروب           اسفند 84

+++++++++++++++++

 

بهار آمد ، دلم لبریز درد شد

 

شمیم زندگیم خاک لحد شد

 

برفتم روی گور سرد و تنها

 

تمام هستی ام ، اشک و حسد شد

 

نهادم سر بروی سنگ سردش

 

وجود من سراسر مهر و غم شد

 

چو تنها دیدمش بر زیر خاکی

 

دلم آشفته و حالی دگر شد

 

بگفتم مادرم ای همدم من

 

چگونه بعد تو روزها بسر شد

 

به درد و حسرت و غمباری دل

 

به تنهائی ، پریشانی ،هدر شد

 

بخوابیدم کنار گور مادر

 

زمین سرد برام گرمای تن شد

 

نفهمیدم چه ساعت ها گذشته

 

وجودش در وجودم مثل تن شد

 

بگفتم در کنارش از غمی دور

 

که چشماش از غم عشق تو تر شد

 

بدیدم دیده اش رفته به راهی

 

در آن ره سایه عشق تو رد شد

 

به دنبال نگاهش هرچه رفتم

 

نگاهش بر تو بود، تا صبحدم شد

 

زجا بر جستم و گفتم به مادر

 

که او رفت و خریدار دگر شد

 

بدیدم مادرم با چشم اشک بار

 

برویم دست کشید و تا سحر شد

 

برفت و من بدیدم رفتنش را

 

دلم سوخت ، پیکرم سوخت

 

مرا خاکی به سر شد ،

 

مرا دردی دگر شد ...........

 

                              

                                          (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


 

******************************

 

شدند از من گریزان

 

بیکسی بد دردیه

 

دیگه تو شعر قشنگ

 

سرنوشت شوم من خط خطیه

 

             ۷۷۷۷۷۷۷۷۷

 

لحظه های پرزدرد عمر من

 

                       می گذرد

 

در سکوت سرد شب

 

با تمام هستی ام

 

تیک تیک ساعت شده

 

قصه و نجوای لب

 

نور چشمم دیگه کم سو شده است

 

خنده های لب من ، هق هق گریه س

 

قصه پاهای خسته م

 

من چه گویم

 

دیگه قلبم شده بیکس

 

      ۸۸۸۸۸۸۸۸۸

 

نمیدونم چی بگم ،

 

از کی بگم

 

قصه وامق و عذرا  ! ! ؟

 

یا که از عشقی بگم

 

داره میمیره تو فردا

 

نمیدونم میگذره ، این شب تلخ و عبوس

 

یا که باید بمیرم

 

خدا یا کمکم کن ، یاریم ده

 

خیلی در بندش اسیرم

 

داره کم کم بغض من

 

میشکنه در هم

 

اشک تلخی اومده

 

تا روی گونه م

 

دیگه چشمام خسته شد

 

غم دنیا پرشدست ،توی سینه م

 

دیگه کم کم داره میره

 

نور کم سوی چراغ

 

شاید اون از قصه ام خسته شده

 

یا که از درد دلم

 

چشم او بسته شده

 

    *********

 

من چه میگم ای خدا

 

این همه درد مرا

 

کی توان برروی کاغذ آورد

 

      *********

 

با تمام غصه ها می بندم

 

برگ رنج قصه ها

 

ولی باز گریه کنان

 

لب من می گوید ، با نجوا

 

شدند از من گریزان

 

بی کسی بد دردیه

 

دیگه تو شعر قشنگ

 

واژه قشنگ عشق

 

بیکســــــــــــــــــــــــــیه ! ! !

                                       (( غــــــــــــروب ))

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


******************

مهربانترینم ، ساحل

میدونم وقتی ساعت از نیمه شب گذشته بود ،

چقدر غمگین بودی که به وبلاگم آمدی

میتوانم درک کنم خاطره عزیزان از دست داده ،

دردش کمتر از دوری و فراق یار نیست .

من اگر درد تو را می فهمم سخن سختی نیست 

چون از جنس تو هستم ،

همچو یک ابر سپید ،

لبریز از عاطفه ، سرشار از عشق و تنها و ...........

میدانم وقتی عاشق شدی با تمام وجودت پذیرایش بودی

و میدانم چقدر عاشقی

و تو هم بهتر میدانی ،،،،،،

اونیکه دوسش داری ، دیوانه وار دوستت داره .

آرزو می کنم همیشه عاشق بمانید و قدر همو بدانید

 

                                   (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

**********

ای عکس ،

تو برعکس من آسوده ای

 کی به رنج وغم دل آلوده ای

بعدازمن ، تودردانه مادری

جگرگوشه ومونس خواهری

بعدازمن ، توراقاب زیبا کنند

 

به سیم زرت نقش دیبا کنند

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.