ستاره مارسی
دلنوشته های از یاد رفته ...
نوشته شده در تاريخ جمعه 4 آذر 1390برچسب:, توسط غروب |

کفشهایم را در میاورم و اهسته پشت سرت قدم میگذارم تا یک لحظه از

 

تو دور

 

نباشم و تو نفهمی من همیشه پشت سرت هستم

 

صدای کفشهایم من را فاش میکرد به همین خاطر با پای برهنه همیشه

 

در

 

کنارتم .دوستت دارم گلم

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, توسط غروب |

 

زندگی باید کرد

 

 

            گاه با یک گل سرخ

 

 

                                 گاه با یک دل تنگ

 

 

گاه باید رویید

 

 

                  در پس این باران

 

 

گاه باید خندید

                  بر غمی بی پایان

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, توسط غروب |

من كه ميدانم به دنيا اعتباري نيست نيست

بين مرگ و آدمي قول و قراري نيست نيست

من كه ميدانم اجل نا خوانده و بيداد گر

سر زده مي آيد و راه فراري نيست نيست

پس چرا عاشق نباشم

نوشته شده در تاريخ جمعه 4 شهريور 1390برچسب:, توسط غروب |

گاهی دلم میگیرد

 

از آدمهایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت میدهند

 

دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند و نور ی که تاریکی میدهد

 

از کلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت میدهند

 

دلم میگیرد

 

از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد

 

و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمبیند

 

از خودم هم دلم میگیرد

 

نمی دانم .....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, توسط غروب |

امروز دوست و همکار عزیزم صید خان شاهمحمدی بعداز ده روز مبارزه با مرگ تسلیم سرنوشت شد . روحش شاد

*******************************

چه آرام خفت ......

چه آرام رفت ......

دوست دگرم چه آرام گفت ......

آن دگر دوست ، امروز ساعت دو ....

تا ابد آرام خفت ......

********

خبر آرام بود ......

در دلم آشوب شد .....

اشک در دیده روان ......

لب سردم لرزان .......

************

بغض در ناله شب .....

وحشت هق هق تلخ ......

بی کسی ، تنهائی .....

چه آرام رفت و من باور ندارم .....

چه تنها رفت و من هرگز ندانم .....

زندگی یعنی چه  ؟ ؟ ؟ ؟

تولد ، تلاش و عشق و مرگ ....

**************

نمیدانم چه میگویم .......

خبر آرام بود ......

او که رفت ، دوست من ، تنها بود .......

من ماندم و یک دنیا درد .......

او چه آرام رفت ، چه آرام خفت .......

من چه نا آرام ماندم در کویر ...!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

                                                (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ شنبه 14 خرداد 1390برچسب:, توسط غروب |


دلم غمگین تراز تنگ غروب است

                               دراین آشفته بازار .......

هوای ابری تیره در سرایم

                             با این کهنه دل آزار ......

نه شب دارم ، نه روز ، همدم دردم

نه امیدی به گرمی ...

با این هیمه ی سردم ....

دلم آشفته است ....

چشم غرق خون است .....

نگاهم چون کویر ...

شعرم جنون است .....

سرای مهر دل ، جای محبت ....

محبت در وجودم سرنگون است ....

خداوندا : ببخشا بر من این درد ...

که درد یار کشیدن آرزوم است ....

با زبانش میزند نیشتر به دل ...

با نگاهش می فشاند عطر مهر ....

ای خدا ،، چون توان کرد به جز .....

هر دو را با جان خریدن ........

 

                                                             (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, توسط غروب |

تقدیم به تمام کسانی که مادرشان را از دست داده اند ...........

                                                                       ((غروب))

**********************************************

 

به من گفتند :

روزش را تبریک گفتی ......

گفتم به کی ؟؟؟؟

گفت : مادرت !!!!!!!!

با بغض تلخی در گلو ...

به او گفتم ::

من مادر ندارم ...!!!!!!!!!!!!!

مادرم در سالهائی که شقایق ها

رنگ پریده شده بودند ....

در زمانی که باران از زمین چشم پوشید ....

در باغی که قناری در آن چهچه نمیزد ...

و جویباری که صدای شرشرش بلند نبود ....

رفت در پشت شب تنهائی ...

در پس تاریکی .....

رفت و گم شد در غبار ....

رفت و من تنها شدم ، بی بهار ...........

در غروبی سرد و غمگین ..

خبر آمد که کجائی   ؟؟

سراسیمه شدم ، پرسیدم ؟؟

چه آمد به سرم ؟؟؟

گفت : با چشمی پر اشک..

با آهی بر لب ....

که زدستت رفت ..

آن باغ خوش رنگ ...

آن بلبل شیرین زبان ...

آن همدم ، تا ابد . مهربان ...

 مادرت .. مادرت ...

حالا من ماندم و یک تنهائی ..

حالا من ماندم و یک سنگ لهد ...

من بودم و یک دنیا غم .....

به کی تبریک بگم روزش را ..!!!!!!!!!!

سر بر سینه ی پر مهر که بگذارم ....

بوسه بر موی سپید که زنم  ؟؟

که فقط مانده زاو ....

گوری سرد و خطی خوش ..

که بر آن نوشته ....

اینجا خوابیده آرام مادری

چشم براه فرزند ...........

 

                                           (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, توسط غروب |

به چشم من چه زیبا بود

آن رخ مه گونه ات

                        فریبا بود ...

تیر مژگانت ، دلم را رفت نشانه

به صد ناز و به صد غمزه

                       دلربا بود .......

به عشق دیدن رویت

بخواب رفتم آن شب

از سرشب تا سحر

بوی عطر تن تو

بوی عطر گل یاس

         در بسترم هویدا بود ...

گرمی دستان تو برگونه ام

                    چه زیبا بود ......

بودن تو در کنارم آن شب

قصه اش ، رؤیا بود ،  رؤیا بود  .......

                                                                            (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |

کاش قطره ای اشک بودم که در چشمانت متولد می شدم و بر گونه هایت زندگی می کردم و بر لبانت می مُردم تا بدانی چقدر عاشق تو هستم.

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |

 

شايد زندگي آن جشني نباشد که آرزويش را داشتي

اما حال که به آن دعوت شدي تا ميتواني زيبا

برقص

--

 

وسعت دنیای هرکس به اندازه وسعت تفکر 

اوست .

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 ارديبهشت 1398برچسب:, توسط غروب |

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |

آرام ... با بغض اما...

چمدانم را پر می کنم از تجربه هایم...

از خنده های کودکانه ام...

از شک و تردید های گاه و بیگاهم...

از ترس هایم ... وای ... از ترس هایم ... از واهمه هایم...

از اشک هایم ...

دلم را می گذارم در چمدانم ...

آرام تر می گذارمش...

برچسب می زنم روی چمدانم ... شکستنی ست !...

آخرین بار نگاه می کنم به خانه ی پر از تنهایی ام ...

چقدر خالی تر می شود بعد از من...


دل می کنم ... شاید ......

شاید روزی ... نه ممکن نیست ... دیگر برگشتی نخواهد بود

می روم .................

                                     (( مهدیس ))

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |


زندگی در هر روز به رنگی در می آيد

با هر رنگ آن زندگی كن

از تمام لحظات آن لذت ببر ،

طوري زندگي كن كه شايد فردائی نباشد

هر كاري كه قلبت مي گويد انجام بده

و آن همان چيزي خواهد بود كه تو از آن لذت ببري

دست در دست آن مهربان بگذار كه شايد فردائي نباشد

فردا مانند يك خيال به نظر مي رسد

خيالي كه امروز تحقق يافت

سپس به حرفهاي دل ديوانه ات گوش كن

و همان طور كه دلت مي گويد باش

تمام داستان همين خواهد بود

همه چيز امروز است شايد فردایی نباشد ............

((شیطون))

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط غروب |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

دکتر شریعتی:

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.

باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

«فاطمه، فاطمه است»


.شهادت حضرت فاطمه را بر عموم شیعیان تسلیت می گویم

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

مادر به خدا ماه در این خانه توبودی

روشنگر این کلبه ویرانه تو بودی

از خاطر دلها نرود یاد تو هرگز

ای آنکه برای همه جانانه توبودی

                         (( ساحل ))

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

 

زادگاه و تاریخ تولد هیچکس در هیچ نقشه

و تقویمی نیست

چرا که آدمها هر لحظه در تپش قلب کسانی

 

که دوستشان دارند متولد می شوند ..

                                                           (( ساحل ))

 

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

روزهای بی تو ،

روزهای دلتنگی و تنهائیست ..

ومن بی پروبال دلم هوای با تو بودن میکند ..

چقدر ثانیه ها زود میگذرند ....

و چقدر فرصت داشتن تو اندک است و نیاز من بسیار...

چقدر بهانه ها اندک است و گلایه ها بسیار ....

و چقدر بودن بوی غربت میدهد بی تو ......

 

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

دلهاي بزرگ واحساس هاي بلند


عشق هاي زيبا و پرشکوه مي آفرينند....


زیبا بمان در پناه خالق فرداها..

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

یک شبی مجنون نمازش راشکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد برلب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یارب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

                                                             (( فریاد هاتف ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

تقدیم به عزیزی که فراموش کرده من با غمهایش دوستش دارم ....

                                                                          غروب

***********************************************

سالها پیش با زبان عشق سرودم ....

اگر آن روز نمی خندیدی

حالا در دیده ی من اشک نبود

گرلبانم را نمی بوسیدی

بر لبم سوزش این درد نبود

با غمات شریک میشم

شادیات مال خودت

گریه هات به چشم من

خنده هات مال خودت

و بازم با صداقت در کلام

با التماسی عاشقانه

میخوانم برایت .....

من شریک گریه هاتم

نه رفیق خنده هات

من شریک دردهاتم

نه گریزان زغمات

من همان سنگ صبور سابقم

نه رفیق نیمه رات ..........

                       (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

*********************************

 

خداوندا سزاوارم نبود

 آنچه تو کردی

غمم دادی ، غمخوارم ندادی

دلم دادی ، دلدارم ندادی .....

انیس و مونس و یار وفاداری ندادی ...

به من دادی تو یاری ...

نازش کشم ، مهرش کنم ....

ندیدم در جوابم اعتنائی ..............

 

                                                       (( آرام ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


********************

خداوندا در این دنیای زیبا ...

در این دنیای شادی و پر از مهر و وفا

سهم من شد غم ،

                     دو رنگی .....

                  بی وفائی و ریا .....

خداوندا چرا    ؟؟؟؟

     به کدامین گناه   ؟؟؟؟؟

 

                                                   ((( آرام )))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

آمدی .....

کلبه ام روشن شد از انوار عشق ...

آمدی ......

لحظه هایم پرشد از نور بهشت ....

آمدی در لحظه های مردنم ...

تو مسیحا نفسی

در بودنم ، در ماندنم .....

تو شکستی ، مهر سکوت را بر لبانم

آتش مهری شدی

در شب یخ زده ی ،

                        سرد زمستانم .....

آمدی با مهربانیهات

زمستانم بهار شد ...

آمدی ... خوش آمدی .. خوش آمدی .....

                                     

                                                                                (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

******************

برای او که دردش برایم رازیست .....

************

خدایا این چه دردیست ؟؟؟؟

که درمانش ندادی ......

خدایا این چه رازیست ؟؟؟؟

که راز دارش ندادی ....

من سکوت پرزدردش را حس می کنم

ناله های درونش را با گوش جان می شنوم

پس کو عدالت .....

                       کو سخاوت .....

                                                                (( غــــروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


 

********************

تقدیم به مهربانترینم ســــــــــــاحل

****************

تا تــو بودی ...

همه چیز رنگ بهار داشت .... ای گــــل

تا تــو بودی غم نبود ..

شادی فراوان .....    ای گــــل

صحبت از رفتن که شد ..

رنگ آئینــــه پرید .....

پـر پــــــرواز قنـاری ... شکــــــست ....

اشــــک از دیده چکید ..

لب ســــردم لرزید ....

بغضم با رفتن تو تـرکید .. ای گــــل

شــــــــانه هایم لرزید ...

زانــوانم سست شــــد ..

حسی نبود ...

حالی و احوالی نبود ...

بعد تو ای گــــــل من .....

هیچی نبود ....

بعد تو ای گـــــل من ...

سینه ی غمخــــــواری نبود ..

چشـــــــمان تب داری نبود ...

بعد تو .. شرم گناه ...

از بـوس آبــداری نبود ....

گـــل من . بعد تو . به خدا

زنـــدگانی مـــــــــــرده بود ..

به خــــدا بعد تو ....

هیچی نبود ....

 

                                                                (( غــــــروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


************************

تو میدانی ،

                بی تو میمیرم ،

                                           هر آن

تو میدانی ،

                  کس ندارم ،

                                در این جهان

تو خوب میدانی ،

                             بهترین یار منی

همدم تنهائی ،

                          در شب تار منی

من که میدانم بی تو هیچم

من که میدانم ، بی تو پوچم

من اگر هستم ،

                     هستی ام از هست توست

گر نباشی ،

           نیستم ،

                        مرگ من در دست توست

فراموشم نکن ، بی تو هیچم

          از یادم نبر بی تو پوچم

تا که هستی و هستم زتوست

گفتن دوستت دارم از نازی چشمان توست

بمان با من

                               بی تو هیچ و پوچم

                                                 بمان با من ........

                                                        (( غــــــــــروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

نمائی زیبا از خلیج همیشه فارس . عکس از : غروب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

**************

هاتف عزیز ......

نیامدی اما وقتی آمدی چه زیبا آمدی ........

************************

برای کشف اقیانوس باید دل از ساحل آرام برکنی..

                               (( هاتف ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |



******************

یادت باشد...عمر آنقدر به آدم فرصت نمیدهد؛

که بتوان اذیت وآزاری را که باعث شکستن دلی شده

(یاکسی را ازخود رانده باشی )راجبران کنی.

پس بالحظه لحظه ها زندگی کن.وشادباش.

زیرا زمان هرگز دلسوز نیست.

وبه خاطرتو چندثانیه هم توقف نخواهد کرد.......


                                                (( باد ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |



*****************

در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد .....

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌اي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت.....

عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

عقل مي‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد .....

برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد

مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز.....

دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد

ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند.....

دل غمديده ما بود که هم بر غم زد

جان علوي هوس چاه زنخدان تو داشت.....

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت....

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

                                                                    (( سمانه ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

******************

تقدیم به دوست دلسوزم (( باد ))

گربر دل مهربانت به نشست ، حرفهای من ..

غم جانسوز مرا میدانی ..

گر به چشمان سیاهت ...

شد روان ، اشک سرد ..

کهنه دردیست ، در ساحل غم ...

در صخره ی تنهائی اندوه ...

که رسد بر گوش باد ....

تا بخواند پر سوز ....

قصه ی ، تنها شدن تنهائیم

                             ((( غروب )))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

زيباو روان حرفهايت بردل مينشيند:

اماغم جانسوزی درمطالب ونوشته هايت است :

كه غم كهنه ای مينمايد ..

                                     (( باد ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |

 

 

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

دلم آشفته شد وقتی که رفتی ....

سزاوارم نبود ، آنچه تو کردی .....

                 *****

چه گناهی کرده بود این دل تنها ...

دلخوش از لبخندت ،

با سکوت سرد و تلخت ....

تو چه کردی با او ...؟؟؟؟

            *****

در هوایت قصه ساز قصه ای شد ..

تا شود همدم سازت .....

تا بدانی در رهت از خود گذشته .....

با سرود شعر رفتن ......

تو چه کردی با او ؟؟؟؟؟

         *****

این دل غمگین و تنها ...

که دلش ، دلخوش از لبخند توست .....

چه گناهی داشت ....؟؟؟؟

جز خواستن عشق و وفا ......

چه هوائی داشت .....؟؟؟؟؟

جز هوای داشتن مهرو صفا...

          *****

چه سخت است بی خبر از تو ......

شب و روز را بهم دوختن ......

چه سخت است بشکند دل ....

به دست دلدار مهربانش ......

و .... نداند که گناهش چیست ....

و ... نداند که خطایش چیست .............

                                                       

                                                                     (( غروب ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


****************************

سلام

من کم ایمیل میزنم
اما دوست دارم ایمیلم هر چی باشه جواب داشته باشه
سرت شلوغه می دونم
من وبلاگ های عاشقانه رو نمی خونم 

 

((( چون از همه عاشقترم )))

 

اما وبلاگ شما واقعاً ستاره است

قشنگ و زیبا  ، ، ،

پر از تنهایی ، ، ، ،

پر از اندوهی که در اعماق صفحاتش خوابیده

اما عاشق همیشه غمگینه این از دلایل عاشقیه

                                                                      (( مهدی -ف - تک ))

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:, توسط غروب |


&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

ناراحتم ....

 

چراازمن چیزی نمی گذاری.

 

درکلبه تنهائیت بازچراغ عشق راروشن کن ......

 

فقط باردیگرخوب نگاه کن ..........

                                                              (( ساناز ))

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.